سلووووم من آپ کردم این منما اونم دوستمه تو پادگان باهم رفیق شدیم

بهش میگن نفر بر ولی اسمش چارلی هستش. حیون زبون بسته همیشه کنار منه

یه خاطره

یه روز با هم رفته بودیم گشت زنی که چارلی گشنش شد از پس مونده غذای دیشب خودم بهش دادم ولی سیر نشد مجبور شدم براش یونجه تهیه کنم از غذا یونجه تو مرز ایران نبود باید میرفتم اونور مرز براش تهیه می کردم .

بهش گفتم واستا تا من بیام رفتم ولی اسیر شدم در حین اینکه داشتن منو با ماشین میبردن زندان ابوغریب ماشین چپه شد بعد از چند ساعت که به هوش امدم دیدم چارلی مثل یه خر فداکار منو  گذاشته رو کولش داره بر میگردونه انور مرز وقتی برگشتیم کل ماجرا رو برای من تعریف کرد گفت: دیدم تو رو دستگیر کردن اومدم دنبالت با یه جفتک حسابی ماشین رو چپه کردم و تو رو نجات دادم این بود کل ماجرا .

این یکی از هزاران خاطرهای بود که من با چارلی داشتم در حال حاضر هم همیشه با هم میریم گشت زنی حتی منو سر پست هم تنها نمی زاره به امید روزی که همه یه دوست خوب مثل من داشته باشند خدانگهدار .

با عرض سلام به تمام دوستای گل خودم .

میخواستم یه خبر خوب یا شاید هم بد رو به شما بدم اونش دیگه بستگی به طرز تفکر خودتون داره .

من یه ماه ÷یش دیگه کلم خورد به سنگ توالت و به این نتیجه رسیدم که برم خدمت و رفتم 19 / 3 / 85 آره منم رفتم خدمت کلی هم ÷شیمونم چون خیلی سخت تر از اون چیزیه که من فکرش رو میکردم ولی جاتون خالی کلی حال میده کلی دوست و رفیق هفته بیجار ÷یدا کردم .

یه کم براتون از ÷ادگان قزوین یا همون زندان اوین بگم که از هر چی زندانیه بد تر با ما رفتار میکنن.

اول صبح یا همون 4 صبح شی÷ور بیدار باش رو میزنن و مثل زندان بان میان بالا سر آدم و با کابل و شیلنگ آب یا دسته تی یا هر چی که دم دست باشه میزنن تو سر آدم که بیدار بشیم ساعت 4:30 دقیقه میریم صف صبحانه که اونم اگه غذا کم نیاد یه بند انگشت ÷نیر با یه نصف نون میشه صبحانه ما ساعت 5:00 صبح هم میریم برای تحویل اسلحه تا بریم برای نرمش صبحگاحی که تا ساعت 6:00 طول میکشه بعد از اون هم میرم برای کلاس نظام جمع و کلاسهای عقیدتی سیاسی تا ساعت 12:30 البته نا گفته نماند که در این زمانی که میگذره ما حق آب خوردن یا غذا خوردن نداریم مثلا میخوان مارو از همه نظر سر سخت بار بیارن داشتم میگفتم ساعت 1:00 میرم برای غذا که اونم تا بخوریمو یقلوی { ظرف غذای فلزی } رو بشوریم تا ساعت 2:30 طول میکشه و تا ساعت 5:30 هم کلاس مین اسلحه شناسی و تاکتیک نظامی داریم تا بریم برای مثلا شام که اونم اکثرا ساچمه ÷لو { همون عدس ÷لو مامان با عدس سر سخت تر از سنگ } که تا ساعت 6:30 طول میکشه بعد از اون هم میرم مثلا مسجد نماز بخونیم که ما اکثرا جیم میزنیم میریم دنبال شیطنته خودمون تا ساعت 9:00 که میان و ما رو میخوابونن اونم چه جور خوابی هر کی جای ما باشه آرزو میکنه که نخوابه چون تا ساعت 10:00 مارو جلوی تختامون بشین ÷ا شو میدن مثلا غذا حزم بشه .

از تنبیهات نظامی نگفتم وای وای وای ما روزی حدودا 1000 تا بشین ÷ا شو یا ÷ا مرغی یا کلاغ ÷ر میریم مثلا بدنمون ساخته بشه که برای من بر خلاف همه خراب شده 8 کیلو تو این یه ماه وزن کم کردم .

در آخر این نصیحت رو به شما میکنم اگر شما یا یکی از افراد خانواده یا دوستاتون میخواد بره خدمت حتما وبلاگ منو بهش توسیه کنید تا با علاقه بیشتری بره خدمت.

با آرزوی روزی خوش برای تمام شما دوستان عزیز مخصوصا تو یکی از شما خدا حافظی میکنم چون تا دو ساعت دیگه باید برم پادگان و از همه شما طلب دعا می کنم                          دوستتون دارم                                             

 عشق یعنی محنت و سوز و گداز